من وسرنوشت.....
دلتنگی های من....
نگاهم کرد، کمی خندید... صدای تیک تاک ساعت دیوار میان خنده هایش گم شد و رفت .... صدای گام های گرم او روی دلم بنشست دلم خوشحال و سرگردان میان باغ چشمانش نگاهی، چشمکی، چیزی و شاید پرتو ماندن طلب کرد.... نمیدانم چرا خندید ،ولی خندید و جانم را به گرمی می فشارد میان این همه تردید ،میان این همه باور، میان دست های سرد این مردم میان بی کسی هایم، میان شعر های خالی از وزنم، میان دوست دارم های بی مرگم، کسی امد صدایم کرد .خندید . گام برداشت .چشمکی زد. دوباره از عمق جان خندید و باور کرد و حالا منتظر بر راه که شاید گوشه ای از چشم او را بر سر راهم فشاند و شاید یک گل سرخ برایم هدیه ای باشد
نظرات شما عزیزان:
منم تازگیا یه وبلاگ درمورد تنهایی هایم درست کردم خوشحال میشم بهم سربزنی ونظربدی ازهمه مهمتر اگه امکانش هست خواهشن منو لینک کنwww.khatarattanhaiiman.loxblog
پس فرداشب يعني دوشنبه 91/10/18
تو وبلاگ ما يه جشن کوچولو داريم
که از شما دعوت ميکنيم با حضور
خودتون جشن کوچيک مارو پرنور کنيد
از ديدن شما خوشحال ميشيم.
پيشاپيش مرسي از حضور گرم شما
Power By:
LoxBlog.Com |